نقد نشاط در دل گنجینه خم است
این گنج در عمارت دیرینه خم است
جام جهان نما که در او راز می نمود
در زنگبار خجلت از آیینه خم است
مگذار شیخ را که به میخانه بگذرد
کان خودپرست دشمن دیرینه خم است
علمی که سرخ رویی یونانیان ازوست
چون نیک بنگری همه در سینه خم است
صائب خمار دست نمی دارد از سرم
چندان که خشت بر سر گنجینه خم است